نويسنده: اسماعيل باغستاني (1)




 

چکيده

هر چند خواجه نصيرالدين طوسي در طول اعصار، در ميان عوام و خواص به عنوان فيلسوف، متکلم و رياضي دان شهرت يافته است، اما وي در علوم شرعي از جمله فقه و حديث هم دست داشته است. نويسنده در اين مقاله کوشيده تا در سيري بسيار کوتاه، به صورت مشخص جايگاه حديث را، به عنوان يکي از مهمترين و اساسي ترين منابع ديني در آثار فلسفي، اخلاق، کلامي و عرفاني خواجه و ميزان توجه وي را به آن مورد توجه قرار دهد.
در وهله ي اول بايد خاطر نشان سازيم که خواجه هم بنابر شيوه ي معمول دانش اندوزي در قرون گذشته قسمتي از عمر خود را صرف تحصيل و سماع اسناد و کتب حديث نزد مشايخ اين فن کرده است و شماري از علماي آن عصر از او اجازه ي نقل حديث داشته اند؛ علامه حلي، يکي از مهمترين شاگردان خواجه، در اجازه ي بني زهره، تبحر خواجه را در غالب دانش ها و از جمله علوم شرعي چنين وصف کرده و ستوده است: « کان هذا الشيخ افضل اهل عصره في العلوم العقلية و النقلية و له مصنفات کثيرة في العلوم الحکمية و الاحکام الشرعية علي مذهب الامامية. » (2)
بر اساس اين اجازه خواجه ي طوسي از زمره ي مشايخ اجازه ي علامه ي حلي بوده است. همچنين يکي از دانشمنداني که از خواجه ي طوسي اجازه ي نقل حديث دريافت کرده و در ضمن آن سند مشايخ خواجه را از قول خود او به تفصيل آورده است محدث بزرگ قرن هفتم و هشتم شيخ الاسلام ابراهيم بن محمد جويني ( م 730ق ) است. وي در کتاب معروف و مهم فرائد السمطين في فضائل المرتضي و البتول و السبطين و الائمه من ذريتهم در سه جا سند خود را به شرح ذيل ذکر مي کند:
1. أخبرني الصدر الامام نصيرالدين ابوجعفر محمد بن محمد بن الحسن ابي بکر المشهدي عليه الرحمة و الرضوان- اجازة، قال: أنبأنا خالي الامام السعيد نورالدين علي بن محمد بن علي بن ابن منصور السعدي- رحمه الله اجازة.
و أنباني الامام الشيخ العدل تاج الدين أبوطالب علي بن انجب بن عبيدالله الخازن البغدادي قالا: أنبانا الامام برهان الدين ابوالمظفر ناصر ابن ابي المکارم المطرزي الخوارزمي اجازة بروايته عن الامام ضياء الدين أخطب الخطباء أبي المؤيد موفق بن احمد المکي اجازة إن لم يکن سماعاً، قال أنبأنا الحافظ ابوالعلاء الحسن بن احمد العطار الهمداني و قاضي القضاة نجم الدين ابو منصور محمد بن الحسين بن محمد البغدادي، قالا: أنبأنا الشريف الامام الاجل نور الهدي ابوطالب الحسين بن محمد الزينبي رحمه الله، عن الامام محمد بن احمد بن علي بن الحسن بن شاذان، قال: حدثني أبو محمد احمد بن الحسن بن احمد المخلدي من کتابه عن حسين بن اسحاق، عن محمد بن زکريا، عن جعفر بن محمد بن عمار، عن ابيه:
عن جعفر بن محمد عن أبيه عن علي بن الحسين عن أبيه عن اميرالمؤمنين عليه السلام و عليهم. (3)
2. أخبرني قدوة الحکماء نصيرالدين محمد بن محمد بن الحسن المشهدي الطوسي تغمده الله برحمته اجازة في ذي الحجة سنة اثنين و سبعين و ستمائة بمدينة الکوفة، قال: أنبأنا الامام برهان الدين محمد بن محمد الحمداني القزويني اجازة، قال: أنبأنا السيد الکبير عماد الدين الحسيني رحمه الله.
حيلولة: و ( ايضاً ) قال نصيرالدين: و أخبرنا خالي الامام نور الدين علي بن محمد الشعبي قال: أنبأنا الامام برهان الدين ناصر بن ابي المکارم المطرزي: أنبأنا الامام أخطب خوارزم أبوالمؤيد موفق بن احمد المکي الخوارزمي قال: أخبرني سيد الحفاظ أبو منصور الديلمي في ما کتب الي همدان [ قال ]: أخبرني أبي حدثنا أبواسحاق القفال باصبهان، حدثنا أبواسحاق بن خرشيد قوله، حدثنا أّبو سعيد أحمد بن زياد ابن الاعرابي حدثنا نجيح بن ابراهيم، حدثنا أبونعيم ضرار بن صرد، حدثنا علي بن هاشم، حدثنا محمد بن عبدالله الهاشمي عن ابي بکر محمد بن عمرو بن حزم، عن عباد بن عبدالله، عن سلمان الفارسي رضي الله عنه عن النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) (4)
3. أنبأني الحکيم العلامة نصيرالدين محمد بن محمد بن الحسن الطوسي تغمده الله برحمته، أنبأنا خالي الامام نورالدين علي بن محمد السعدي اجازة أنبأنا برهان الدين ناصر بن أبي المکارم المطرزي، أنبأنا ابو المؤيد الموفق بن احمد المکي الخوارزمي قال: أنبأنا مهذب الائمة أبوالمظفر عبدالملک بن علي بن محمد الهمداني نزيل بغداد، قال: أنبأني محمد بن الحسين بن علي المقري قال: أنبأنا محمد بن محمد بن أحمد الشاهد، قال: حدثنا هلال بن محمد بن جعفر، قال: حدثنا ابوالحسن علي بن أحمد الحلواني، قال: حدثنا محمد بن اسحاق المقري، قال: حدثنا علي بن حماد الخشاب قال: حدثنا علي [ بن محمد ] المديني، قال: حدثنا وکيع بن الجراح، قال: حدثنا سليمان بن مهران، قال: حدثنا جابر: عن مجاهد، عن ابن عباس، قال: قال رسول الله. (5)
در سلسله سندهاي 1 و 2 نام علي بن ابي منصور محمد شيعي/ شعبي/ سعدي که خواجه او را دائي و شيخ اجازه ي خود معرفي مي کند، در خور توجه است که اگر چه به نوشته ي مرحوم استاد محمدتقي مدرس رضوي از زندگاني او اطلاعي نداريم، ولي « از مواردي که از او ياد شده پيداست که وي در عداد علما و محدثين بوده و از برهان الدين ابوالمظفر ناصربن ابي المکارم مطرزي خوارزمي مجاز گشته و خواجه ي طوسي در نزد او تلمذ کرده و از او اجازه ي روايت داشته است. » (6)
شيخ اجازه ي ديگر خواجه ( سند2 ) برهان الدين محمد بن محمد بن علي حمداني قزويني است. استاد مدرس رضوي وي را چنين معرفي کرده است: « وي محدثي فاضل و عالمي جليل بوده که بسياري از اساطين علم و مشايخ بزرگ سماع حديث از او کرده و در روايت احاديث بدو اعتماد نموده اند. و از جمله ي آنها يکي خواجه ي طوسي است که از محضر او استفاده کرده و مجاز گشته است. » (7)
همچنين خواجه به رسم معمول نقل حديث هم کرده است، چنانکه مي دانيم ابومحمد رضاي آوي صحيفه ي اهل البيت را نزد خواجه خوانده (8) که بايد صحيفه ي سجاديه موجود باشد. (9)
اما اهتمام خواجه به حديث در اين حد خاتمه نمي يابد. وي مشخصاً در دو زمينه ي: الف) تهيه ي گزيده اي از احاديث، و ب) استناد و احياناً شرح و توضيح حديث، نيز کوشش هايي به عمل آورده است.
در زمينه ي اول خواجه در کتاب اخلاق محتشمي که منتخبي است از آيات قرآن، احاديث و سخنان حکما و داعيان در چهل باب و يادگار اقامت در قلاع اسماعيليه، به انتخاب و تنظيم نسبتاً دقيقي از احاديث اخلاقي پرداخته است. وي در هر باب احاديثي از پيغمبر اکرم، حضرت علي و پاره اي ديگر از ائمه (عليهم السّلام) آورده است. منابع حديثي وي مجموعه هاي معروف سني و شيعي از جمله نهج البلاغه و صحيفه ي سجاديه است. گزينشي که خواجه از احاديث عرضه کرده است تقريباً همه ي جوانب مختلف اعتقادي و اخلاقي زندگي فرد مسلمان شيعي را فرا مي پوشاند. برخي از عناوين اين گزيده چنين است: چيستي دين و شناخت خدا؛ شناخت نبوت و امامت؛ حب و بغض و تولي و تبري؛ اتحاد و اتفاق؛ جهاد، عقل و علم، طاعت و عبادت و مواظبت بر کارهاي نيک؛ دعا و صدقه؛ تقوا و زهد؛ شکر و صبر؛ توکل؛ معايب جمع مال؛ راستگويي و...
همچنين در همه ي موارد ترجمه ي نسبتاً رواني از احاديث عرضه کرده که در آنچه به نهج البلاغه و صحيفه ي سجاديه مربوط مي شود، ترجمه هاي وي جزء نخستين ترجمه هاي فارسي اين متون است. در اينجا براي آشنايي خوانندگان با شيوه ي ترجمه ي خواجه، دو قطعه از ترجمه هاي وي را به همراه متن، يکي از نهج البلاغه و ديگري از صحيفه ي سجاديه نقل مي کنيم:

1. نهج البلاغه:

أول الدين معرفته و کمال معرفته التصديق به، و کمال التصديق به توحيده، و کمال توحيده الاخلاص له، و کمال الاخلاص له نفي الصفات عنه، لشهاده کلّ صفة أنّها غيرالموصوف، و شهادة کلّ موصوف أنّه غير الصفة. فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه، و من قرنه فقد ثنّاه و من ثنّاه فقد جزّاه، و من جزّاه فقد جهله، و من أشار إليه فقد حدّه، و من حدّه فقد عدّه، و من قال فيم؟ فقد ضمّنه، و من قال علام؟ فقد أخلي منه، کائن لا عن حدث، موجود لا عن عدم، و مع کل شيء لا بمقارنةٍ، و غير کل شيء لا بمزايلةٍ.
اول دين معرفت حق سبحانه و تعالي است، و کمال معرفت او تصديق کردن است به او ( يعني ايمان آوردن )، و کمال تصديق به او توحيد اوست ( يعني يکي دانستن و گفتن )، و کمال اخلاص است او را ( يعني خاص به سوي او بودن )، و کمال اخلاص او نفي صفات است از او، از جهت آنکه هر صفتي گواهي دهد که او غير صفت است، پس هر که خدا را صفت کند، چيزي با او قرين کرده باشد، و هر که چيزي با او قرين کند، او را دو گفته باشد، و هر که او را دو گويد، متجزّي کرده باشد، و هر که او را متجزِّي کند، او را نشناخته باشد، و هر که به او اشارت کند، او را محدود کرده باشد، و هر که او را محدود کند، او را بشمرده باشد و بسيار کرده، و هر که گويد در کجاست، او را در ميان چيزي آورده باشد، و هر که گويد بر کجاست، جايي از او خالي گذاشته باشد، باشنده است نه از روي حدوث، موجودي است نه از پس عدم، با همه چيز است نه بر وجه مقارنت، غير همه چيزي است نه به طريق مزيلت و جدا شدن. (10)

2. صحيفه ي سجاديه:

اللّهمّ إنّي أعوذ بک من هيجان الحرص و سورة الغضب و غلبة الحسد و ضعف الصبر و قلّة القناعة و شکاسة الخلق و إلحاح الشهوة و ملکة الحمية و متابعة الهوي و مخالفة الهدي و سنة الغفلة و تعاطي الکفلة و ايثار الباطل علي الحق و الاصرار علي الماثم و استکثار الطاعة و استقلال المعصية و مباهاة المکثرين و الازراء علي المقلين و سوء الولاية لمن تحت أيدينا و ترک الشکر لمن اصطنع العارفة عندنا و أن نعضد ظالما أو أن نخذل ملهوفا أو نروم ماليس لنا بحق أو نقول في العلم بغير علم.
خداوندا به تو مي پناهيم از انگيخته شدن حرص و سورت خشم و غلبه ي حسد و ضعف صبر و اندکي قناعت و زشت خويي و شهوت الحاح کننده و غلبه ي حميت مذموم و متابعت هوي و مخالفت راه راست و خواب غفلت و فراگرفتن کلفت و باطل بر حق گزيدن و بر گناه ها اصرار نمودن و طاعت را بسيار شمردن و معصيت را اندک داشتن و با مالداران مباهات کردن و درويشان را عيب کردن بر درويشي و بدداشتن زيردستان را و شکر ناگذاردن کسي را که با ما نيکوکاري کرده باشد و از آن که ظالمي را ياري کنيم و يا مظلومي را فرو گذاريم، و يا چيزي که حق ما نباشد طلب کنيم، يا در چيزي که ندانيم از علوم سخن گوييم. (11)
در زمينه ي دوم که البته در آثار خواجه ي طوسي نمود و بسامد بارزي ندارد، بايد وي را در ميان اماميه بنيادگر اين نحوه ي نگرش يعني تفسير فلسفي و نيز عرفاني احاديث محسوب کرد، کاري که بعدها با کوشش بزرگاني همچون سيد حيدر آملي، ابن ابي جمهور احسائي، صدرالمتألهين شيرازي، ملامحسن فيض کاشاني و قاضي سعيد قمي به اوج خود مي رسد. در هر حال موارد اين نحوه ي نگرش به احاديث در آثار خواجه گر چه زياد نيست، اما دورانساز است و آغازگر فصل نويني در تاريخ تفکر شيعي. در عين حال به نظر مي رسد که اهتمام خواجه به اين امر حاصل حضور مستمر و طولاني وي در محافل اسماعيلي و اثرپذيري وي از طرز فکر و عمل ايشان در اين باب بوده باشد. شاهد اين مطلب هم آثاري است که خواجه در مدت اقامت در محافل اسماعيلي تأليف کرده است. في المثل وي در تأليفي صرفاً فلسفي همچون شرح اشارات که آن را در مدت اقامت در قلاع اسماعيليه نوشته، در چند مورد به حديث استناد مي کند. از جمله در فصل نهم از نمط نهم در مقامات عارفان (12) ياد آور مي شود اينکه عارفان و حکماي الهي نخستين درجات وجدان را « وقت » خوانده اند نظر به اين حديث نبوي داشته اند: « لي مع الله وقت لا يسعني فيه ملک مقربّ و لا نبيّ مرسل. » (13)
همچنين در توضيح فصل نوزدهم نمط نهم که متضمن همه ي مقامات عارفان است، عبارتي مي آورد که صريحاً مأخوذ از حديث قرب نوافل است، عبارت خواجه چنين است: « صار الحق حينئذ بصره الذي به يبصر و سمعه الذي به يسمع و قدرته التي بها يفعل و علمه الذي به يعلم و وجوده الذي به يوجد. » (14)
و حديث قرب نوافل چنين است: « قال رسول الله: إنّ الله قال من عادي لي ولياً فقد اَذنته بالحرب و ما تقرّب اليّ عبدي بشيءٍ أحبّ اليّ ممّا افترضته عليه و ما يزال عبدي يتقرّب اليّ بالنوافل حتّي أحبّه و فاذا أحببته فکنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و يده التي يبطش بها و رجله التي يمشي بها و... » (15)
در همين کتاب و در شرح ششم از نمط دهم (16) خواجه پس از توضيح و توجيه قوت روحاني و حتي جسماني عارف، اشاره مي کند که با اين توضيح و توجيه است که معناي اين حديث حضرت علي (عليه السّلام) دانسته مي شود که: « و الله ما قلعت باب خيبر بقوّةٍ جسدانيةٍ و لکن قلعتها بقوةٍ ربّانيةٍ. » (17)
خواجه ي طوسي در جاي جاي رساله ي فلسفي- عرفاني آغاز و انجام هم به احاديث، خاصه احاديثي که در آثار صوفيه به آنها استناد مي شود، توجه ويژه مبذول مي دارد. مثلاً در فصل سوم، تحت عنوان: در اشاره به هر دو جهان و ذکر مراتب مردم در اين جهان و در آن جهان (18) يک جا به حديث معروف: « الناس نيام و اذا ماتوا انتبهوا »، « الدنيا حلم » (19) استناد مي کند. در همين فصل (20) در باب نزديکي زماني و مکاني قيامت که اهل يقين بدان اعتقاد دارند، به حديث معروف گفتگوي پيغمبر اکرم با حارثه ي بن مالک ( که در مثنوي اين شخص زيد بن حارثه دانسته شده ) استناد شده، خواجه در تطبيق حديث با حال اهل يقين نوشته: تا حارثه مشاهده ي آن حال نکرد، [ پيغمبر ] بر آن که او مؤمن حقيقي است حکم نکرد.
خواجه در اخلاق ناصري هم که آن را بر مشرب فلاسفه و در هنگام اقامت در قلاع اسماعيليه نوشته و پس از سقوط آنان هم جز ديباچه ي آن را تغيير نداده، در چند مورد به احاديثي استشهاد کرده است. مثلاً در آغاز ديباچه (21) به عنوان براعت استهلال و در بيان نحوه ي استکمال هيولاي انساني، مطالب فلسفي را با حديث و شريعت تطبيق مي دهد و چنين مي نويسد: « هيولاي انسان را که سمت خلقي داشت، چهل طور در مدارج استکمال از صورت به صورت و حال به حال بگردانيد که: خمّرت طينه آدم بيديّ أربعين صباحاً. » (22) وي در همين ديباچه (23) به حديث معروف « کنز » هم استشهاد مي کند. وي در فصل چهارم از قسم اول، در « بيان آنکه انسان اشرف موجودات اين عالم است » در بحث از نحوه ي رشد گياهان و حلول نفس نباتي در آنها و مراتب آنها، چند سطري درباره ي منحصر به فرد بودن درخت خرما و شباهت چند جانبه اش به حيوانات مي نويسد و آنگاه اين مطلب را با حديثي نبوي که در آن حضرت رسول درخت خرما را عمه ي نوع انسان تلقي کرده اند تطبيق مي کند. و مي نويسد: (24) « و آنچه در اخبار نبوي (عليه السّلام) آمده است از آنجاست که درخت خرما را عمه ي نوع انسان خوانده است، آنجا که گفته است: اکرموا عمتکم النخلة؛ فإنّها خلقت من بقية طين آدم. » (25)
وي در تبيين افق اعتلاي آدمي و مراتب آن بر اساس قواعد فلسفي و بيان مرتبه ي انبيا هم به حديث معروف: « لولاک لما خلقت الافلاک » (26) متشبث شده، مي نويسد: « بل شرف رتبت کساني که مطلع نور الهيت و مظهر فيض وحدت ضماير ايشان است و غايت همه ي غايات و نهايات همه ي نهايات وجود ايشان از انبيا و اوليا (عليهم السّلام) که خلاصه ي موجودات و زبده ي کائنات اند لولاک لما خلقت الافلاک، مصداق اين معني است، بل اي معني مقرر مقصود از آن اشارت. » (27)
اهتمام خواجه را به حديث از منظري که مورد توجه ماست، در رساله ي اخلاقي عرفاني اوصاف الاشراف نيز مي توان ملاحظه کرد. مثلاً در مبحث توبه (28) در باب توبه ي اخص که از آن اهل سلوک است به حديث نبوي: « و إنّه ليغان علي قلبي و إنّي أستغفرالله في اليوم سبعين مرّة » (29) استشهاد مي کند.
گفتني است که انکار عقيده ي بدا توسط خواجه و استدلال وي در اين باب به اينکه اعتقاد به بدا مبتني بر حديثي است که خبر واحد است و مقبول علماي شيعه نيست، (30) مورد نقد ملاصدرا قرار گرفته است. (31)

پي نوشت ها :

1.پژوهشگر حوزه کلام.
2. بحارالانوار، ج104، ص62.
3. فرائد السمطين، ج1، صص 18-19.
4. همان، ج1، ص 97.
5. همان، ج2، صص 73-74.
6. احوال و آثار خواجه نصيرالدين طوسي، صص 160-161.
7. همان، ص 156.
8. همان، صص 248-247.
9. اخلاق محتشمي، مقدمه ي دانش پژوه، ص شانزده.
10. همان، ص 10.
11. همان، صص 255-254.
12. شرح اشارات، ج3، ص 1060.
13. جامع الاسرار، ص 20.
14. شرح اشارات، ج3، ص 1076-1077.
15. صحيح بخاري، ج7، ص 190.
16. شرح اشارات، ج3، ص 1106.
17. امالي صدوق، ص 604.
18. آغاز و انجام، ص 16.
19. خصائص الائمة، ص 112.
20. همان، ص 18.
21. اخلاق ناصري، ص 33.
22. عوالي اللئالي، ج4، ص98.
23. همان، ص 34.
24. اخلاق ناصري، ص60.
25. الجامع الصغير، ج1، ص 212.
26. مناقب آل ابي طالب، ج1، ص 186.
27. اخلاق ناصري، ص63.
28. اوصاف الاشراف، ص24.
29. همان، ص 24.
30. تلخيص المحصل، ص 421.
31. شرح اصول کافي، ج4، ص966.

منابع تحقيق:
1. ابن ابي جمهور احسائي، عوالي اللئالي العزيزية في الاحاديث النبويه، چاپ مجتبي عراقي، قم، 1403 /1983.
2. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابي طالب، نجف، المطبعة الحيدريه، 1376 /1956.
3. آملي، سيدحيدر، جامع الاسرار و منبع الانوار، به انضمام رساله ي نقد النقود في معرفة الوجود، چاپ هانري کربن و عثمان اسماعيل يحيي، تهران، 1368.
4. بخاري، محمد بن اسماعيل، صحيح بخاري، بيروت، دارالفکر، 1401.
5. جويني، ابراهيم بن محمد، فرائد السمطين، چاپ محمد باقر محمودي، بيروت، مؤسسه المحمدي للطباعة و النشر، 1398 /1978.
6. سيوطي، الجامع الصغير في احاديث البشير النذير، بيروت، دارالفکر، بي تا.
7. سيد رضي، المجازات النبوية، چاپ طه زيني، قم، مکتبه بصيرتي، بي تا.
8. همو، خصائص الائمة، چاپ محمد هادي اميني، مشهد، انتشارات بنياد پژوهش هاي اسلامي، 1406.
9. شيخ صدوق، امالي، قم، موسسه بعثت، 1417.
10. صدرالدين شيرازي، شرح الاصول الکافي، ج4، چاپ محمود فاضل يزدي، تهران، انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا، 1385.
11. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1403 /1983.
12. مدرس رضوي، محمدتقي، احوال و آثار خواجه نصيرالدين طوسي، تهران، انتشارات اساطير، 1386.
13. نصيرالدين طوسي، شرح الاشارات و التنبيهات، چاپ آية الله حسن زاده آملي، قم، بوستان کتاب، 1428 /1386.
14. همو، آغاز و انجام، با مقدمه و شرح و تعليقات آية الله حسن حسن زاده آملي، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1366.
15. همو، اخلاق محتشمي، با ديباچه و تصحيح محمد تقي دانش پژوه، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1377.
16. همو، اوصاف الاشراف، چاپ مهدي شمس الدين، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1369.
17. همو، تلخيص المحصل، چاپ عبدالله نوراني، تهران، انتشارات دانشگاه تهران و مؤسسه مک گيل، 1359.
18. همو، اخلاق ناصري، به تصحيح و تنقيح مجتبي مينوي و عليرضا حيدري، تهران، انتشارات خوارزمي، 1356.

منبع مقاله :
صلواتي، عبدالله؛ (1390) خواجه پژوهي (مجموعه مقالاتي به قلم گروهي از نويسندگان) تهران: خانه کتاب، چاپ اول